موسی مباشری - پایگاه اطلاع رسانی مباشری
: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: آرشيو يادداشت ها :
: جستجو در وبلاگ :
میلاد امام مهدی (عج) از دیدگاه روایات
چنان که می دانیم، از همان سال های آغازین ظهور اسلام موضوع امامان دوازده گانه از سوی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) مطرح گردید و پس از ایشان نیز هر یک از ائمه، نام و مشخصات امامان پس از خود را تا آخرین امام معرفی می کردند تا جای هیچ شبهه و تردیدی برای مردم باقی نماند.
در ذیل به برخی از این روایات اشاره می کنیم.
1. ثقة الاسلام کلینی (م 329 ق.) و شیخ مفید (336 ـ 413ق.)
به اسناد خود از امام باقر(علیه السلام) چنین روایت می کنند:
پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به یارانش فرمود: به شب قدر ایمان بیاورید؛ همانا در این شب امور یک سال (همه آنچه در یک سال واقع می شود) نازل می گردد، و برای این موضوع پس از من حاکمان و پیشوایانی وجود دارند که عبارت اند از، علی بن ابی طالب و یازده تن از نوادگان او.1
2. این دو عالم بزرگوار شیعی روایت دیگری را به همین مضمون از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده اند، که در آن آمده است:
امیرمؤمنان(علیه السلام) به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سال وجود دارد؛ و در آن شب امور یک سال نازل می شود؛ و برای این موضوع پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حاکمان [و پیشوایانی] قرار داده شده اند. ابن عباس پرسید: آنها که هستند؟ فرمود: من و یازده تن از نسل من، که همه امامانی هستند که حدیث می شوند [بیان میشوند].2
این دو روایت بیان کننده این حقیقت اند که ملائک و روح که به تعبیر سوره قدر به اذن پروردگار خویش در شب قدر نازل می شوند، کلّ أمر یا همه برنامه یک ساله جهان هستی را بر کسی که از سوی خداوند به ولایت برگزیده شده، عرضه می دارند. به بیان دیگر این برنامه در زمان رسول خدا بر آن حضرت و پس از ایشان بر امامانی که یکی پس از دیگری سرپرستی امت اسلام را بر عهده می گیرند، عرضه می شود.
بنابراین، روایات یاد شده علاوه بر بیان مسئله امامت و پیش بینی سلسله دوازده گانه جانشینان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیان کننده لزوم استمرار سلسله امامت و ضرورت وجود ولیّ حیّ خدا در هر زمان نیز هستند؛ زیرا تا جهان باقی است شب قدر تکرار می شود و بی تردید در هر شب قدر می بایست امور یک ساله جهان بر ولیّ خدا عرضه گردد.
3. در روایت دیگری امام باقر(علیه السلام) از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی بزرگوار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین نقل می کند:
بر فاطمه (س)، وارد شدم دیدم که پیش روی او لوحی است که در آن نام های همه اوصیا از نسل او نوشته شده است، آنها را برشمردم دیدم که دوازده نفرند و آخرین آنها قائم(علیه السلام) است. سه تن از اوصیا نام محمد و سه تن از آنها نام علی داشتند. 3
همچنین ابوبصیر از امام باقر(علیه السلام) روایت می کند که:
بعد از حسین بن علی(علیه السلام) نُه امام خواهند آمد که نهمین آنها قائم ایشان است. 4
چنین روایاتی از سایر امامان شیعه نیز نقل شده و آنچه ذکر شد تنها بخش کوچکی از روایات فراوانی است که در آنها به نقل از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یا ائمه اهل بیت (علیه السلام) پیش بینی شده است پس از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) دوازده امام سرپرستی امت اسلام را بر عهده می گیرند که آخرین این پیشوایان مهدی امت و قائم آل محمد(صلی الله علیه و آله) است.5
بنابراین جای هیچ تردیدی باقی نمی ماند که براساس پیش بینی پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیه السلام) باید یازده امام از نسل امیرالمؤمنین(علیه السلام) یکی پس از دیگری امامت مسلمانان را بر عهده گیرند. امّا در اینجا این پرسش مطرح می شود که به چه دلیل می توان گفت این پیش بینی به تمام و کمال محقق شده و آخرین امام از سلسله امامان دوازدهگانه نیز به دنیا آمده و به امامت رسیده است؛ زیرا بسیاری از مردم نه تولد او را دیده اند و نه دوران رشد و بالندگی او را مشاهده کرده اند؟
در پاسخ این پرسش باید گفت: اولاً، ما روایات معتبری از عصر امام عسکری(علیه السلام) در دست داریم که در آنها افرادی جلیل القدر به تولد امام دوازدهم شهادت داده و اظهار داشته اند که جانشین امام یازدهم بر ما معلوم گشته است؛ ثانیاً عده زیادی از بزرگان شیعه، آن حضرت را در زمان تولد و در اوایل کودکی دیده و بر این موضوع گواهی داده اند و لذا در تولد حضرت مهدی(علیه السلام) به عنوان دوازدهمین امام، جای هیچ شبهه ای نمی تواند وجود داشته باشد.
گروه دین و اندیشه تبیان
1. کلینی، همان، ص 532، ح 11؛ مفید، همان، ص 346؛ همچنین ر.ک: نعمانی، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبه، ص 60، ح 3 ؛ طوسی، محمدبن حسن، کتاب الغیبه، ص 141، ح 106.
2. کلینی، همان، ص 532، ح 11؛ همچنین ر.ک: صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، باب 24، ص 269، ح 13؛ مفید، همان ؛ طوسی، همان، ص 139، ح 103.
3. کلینی، همان، ص 533، ح 15؛ همچنین ر.ک: صدوق، همان، ج 2، باب 33، ص 350، ح 45؛ مفید، همان، ص 347 ؛ طوسی، همان، ص 140، ح 104؛ نعمانی، همان، ص 94، ح 25.
4. برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: کلینی، همان، باب ماجاء فی الإثنی عشر و النص علیهم، صص 525 - 535؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، صص 155 - 208.
5. ر.ک: خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 309.
نوشته شده توسط : موسی مباشری
محمد بن بحر شیبانی گوید: در سال 286 ق. وارد کربلا شدم و قبر آن غریب ـ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ـ را زیارت کردم سپس به جانب بغداد رو کردم تا مقابر قریش را زیارت کنم و در آن وقت گرما در نهایت خود بود و بادهای حارّه میوزید و چون به مشهد امام کاظم(علیهالسلام) رسیدم، نسیم تربت آکنده از رحمت وی را استشمام نمودم که در باغهای مغفرت در پیچیده بود. با اشکهای پیاپی و نالههای دمادم بر وی گریستم و اشک، چشمانم را فرا گرفته بود و نمیتوانستم ببینم و چون از گریه باز ایستادم و نالهام قطع گردید، دیدگانم را گشودم. پیرمردی را دیدم پشت خمیده با شانههای منحنی که پیشانی و هر دو کفِ دستش پینه سجده داشت و به شخص دیگری که نزد قبر همراه او بود میگفت: ای برادرزاده! عمویت به واسطه علوم شریف و غیوب دشواری که آن دو سیّد به وی سپردهاند شرف بزرگی یافته که کسی جز سلمان بدان شرف نرسیده است و هماکنون مدّت حیات وی استکمال پذیرفته و عمرش سپری گردیده است و از اهل ولایت مردی را نمییابد که سرّش را به وی بسپارد. با خود گفتم: ای نفس! همیشه از جانب تو رنج و تعب میکشم و در همه حال برای کسب علم بدین سو و آن سو میروم و اکنون گوشم از این شخص سخنی را میشنود که بر علم فراوان و آثار عظیم وی دلالت دارد. گفتم: ای شیخ! آن دو سیّد چه کسانی هستند؟ گفت: آن دو ستاره نهان که در سُرّ من رأی خفتهاند. گفتم: من به موالات و شرافت محلّ آن دو در امامت و وراثت سوگند یاد میکنم، که من جویای علوم و طالب آثار آنها هستم و به جان خود سوگند که حافظ اسرار آنان باشم.
گفت: اگر در گفتارت صادق هستی آنچه از آثار و اخبار آنان داری بیاور و چون کتب و روایات را وارسی کرد، گفت: راست میگویی. من بشر بن سلیمان نخّاس از فرزندان ابو ایّوب انصاری و از موالیان امام هادی و امام عسکری(علیهالسلام) و همسایه آنها در «سرّ من رأی» بودم. گفتم: برادرت را به ذکر برخی از مشاهدات خود از آثار آنان گرامی بدار.
گفت: مولای ما امام هادی(علیهالسلام) مسائل بنده فروشی را به من آموخت و من جز با اذن او خرید و فروش نمیکردم و از این رو از موارد شبههناک اجتناب میکردم تا آنکه معرفتم در این باره کامل شد و فرق میان حلال و حرام را نیکو دانستم.
یک شب که در «سرّ من رأی» (سامرا) در خانه خود بودم و پاسی از شب گذشته بود، کسی درِ خانه را کوفت، شتابان به پشت در آمدم دیدم کافور ـ فرستاده امام هادی(علیهالسلام) ـ است که مرا به نزد او فرا میخواند. لباس پوشیدم و بر او وارد شدم دیدم با فرزندش ابومحمد و خواهرش حکیمه خاتون از پس پرده گفتوگو میکند، چون نشستم فرمود: «ای بشر! تو از فرزندان انصاری و ولایت ائمه(علیهم السلام) پشت در پشت، در میان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما اهلبیت هستید و من میخواهم تو را مشرّف به فضیلتی سازم که بدان بر سایر شیعیان در موالات ما سبقت بجویی، تو را از سرّی مطّلع میکنم و برای خرید کنیزی گسیل میدارم. آنگاه نامهای به خط و زبان رومی نوشت و آن را در پیچید و به خاتم خود ممهور ساخت و دستمال زرد رنگی را که در آن 220 دینار بود بیرون آورد و فرمود: آن را بگیر و به بغداد برو و ظهر فلان روز، در معبر نهر فرات حاضر شو و چون زورقهای اسیران آمدند، جمعی از وکیلان فرماندهان بنی عباس، خریداران و جوانان عراقی دور آنها را بگیرند.
چون چنین دیدی سراسر روز شخصی به نام عمر بن یزید برده فروش را زیر نظر بگیر و چون کنیزی را که صفتش چنین و چنان است از خریداران و اطاعت آنان سرباز زند، تو به آن مکاشف مهلت بده و تأملی کن، بنده فروش آن کنیز را بزند و او به زبان رومی ناله و زاری کند و بدان که گوید: وای از هتک ستر من! یکی از خریداران گوید من او را 300 دینار خواهم خرید که عفاف او باعث مزید رغبت من شده است و او به زبان عربی گوید: اگر در لباس سلیمان و کرسی سلطنت او جلوه کنی در تو رغبتی ندارم، اموالت را بیهوده خرج مکن! برده فروش گوید: چاره چیست؟ گریزی از فروش تو نیست، آن کنیز گوید: چرا شتاب میکنی باید خریداری باشد که دلم به امانت و دیانت او اطمینان یابد، در این هنگام برخیز و به نزد عمر بن یزید برو و بگو: من نامهای سربسته از یکی از اشراف دارم که به زبان و خطّ رومی نوشته و کرامت، وفا، بزرگواری و سخاوت خود را در آن نوشته است. نامه را به آن کنیز بده تا در خلق و خوی صاحب خود تأمّل کند اگر به او مایل شد و به آن رضا داد من وکیل آن شخص هستم تا این کنیز را برای وی خریداری کنم.
بشر بن سلیمان میگوید: همه دستورات مولای خود ـ امام هادی(علیهالسلام) ـ را درباره خریداری آن کنیز به جای آوردم و چون در نامه نگریست به سختی گریست و به عمر بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش! و سوگند اکید بر زبان جاری کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت و در بهای آن گفتوگو کردم تا آنکه بر همان مقداری که مولایم در دستمال زرد رنگ همراهم کرده بود توافق کردیم و دینارها را از من گرفت و من هم کنیز را خندان و شادان تحویل گرفتم و به حجرهای که در بغداد داشتم آمدیم. چون به حجره درآمد نامه مولایم را از جیب خود درآورده و آن را میبوسید و به گونهها و چشمان و بدن خود مینهاد و من از روی تعجب به او گفتم: آیا نامه کسی را میبوسی که او را نمیشناسی؟
گفت: ای درمانده و ای کسی که به مقام اولاد انبیا معرفت اندکی داری! به سخن من گوش فرا دار و دل به من بسپار که من «ملیکه» دختر یشوعا ـ فرزند قیصر روم ـ هستم و مادرم از فرزندان حواریون یعنی شمعون وصیّ مسیح است و برای تو داستان شگفتی نقل میکنم: جدم قیصر روم میخواست مرا در سنّ سیزده سالگی به عقد برادرزادهاش درآورد و در کاخش محفلی از افراد زیر تشکیل داد: از اولاد حواریون و کشیشان و رهبانان سیصد تن، از رجال و بزرگان هفتصد تن، از امیران لشکری و کشوری و امیران عشایر چهار هزار تن و تخت زیبایی که با انواع جواهر آراسته شده بود، در پیشاپیش صحن کاخش و بر بالای چهل سکّو قرار داد. چون برادرزادهاش بر بالای آن رفت و صلیبها افراشته شد و کشیشها به دعا ایستادند و انجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها به زمین سرنگون شد و ستونها فرو ریخت و به سمت میهمانان جاری گردید و آنکه بر بالای تخت رفته بود بیهوش بر زمین افتاد و رنگ از روی کشیشان پرید و پشتشان لرزید. بزرگ آنها به جدّم گفت: ما را از ملاقات این نحسها که دلالت بر زوال دین مسیحی و مذهب ملکانی دارد معاف کن! جدّم از این حادثه فال بد زد و به کشیشها گفت: این ستونها را برپا سازید و صلیبها را برافرازید و برادر این بخت برگشته بدبخت را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن دیگری دفع سازم و چون دوباره مجلس جشن برپا کردند همان پیشامد اوّل برای دومی نیز تکرار شد و مردم پراکنده شدند و جدّم قیصر اندوهناک گردید و به داخل کاخ خود درآمد و پردهها افکنده شد.
امام هادی(علیه السلام) فرمود: من میخواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست میداری، ده هزار درهم، یا بشارتی که در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را.
فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد!
من در آن شب در خواب دیدم که مسیح و شمعون و جمعی از حواریون در کاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعی که جدّم تخت را قرار داده بود منبری نصب کردند که از بلندی سر به آسمان میکشید و محمد (صلی الله علیه و آله) به همراه جوانان و شماری از فرزندانش وارد شدند. مسیح به استقبال او آمد و با او معانقه کرد. آنگاه محمد(صلی الله علیه و آله) به او گفت: ای روحالله! من آمدهام تا از وصیّ تو شمعون دخترش ملیکا را برای این پسرم خواستگاری کنم و با دست خود اشاره به «ابومحمد» صاحب این نامه کرد. مسیح به شمعون نگریست و گفت: شرافت نزد تو آمده است. با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خویشاوندی کن. گفت: چنین کردم، آنگاه محمد بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به پسرش تزویج کرد و مسیح(علیهالسلام) و فرزندان محمد(صلی الله علیه و آله) و حواریون همه گواه بودند و چون از خواب بیدار شدم ترسیدم اگر این رؤیا را برای پدر و جدّم بازگو کنم مرا بکشند، و آن را در دلم نهان ساخته و برای آنها بازگو نکردم و سینهام از عشق ابومحمد لبریز شد تا به غایتی که دست از خوردن و نوشیدن کشیدم و ضعیف و لاغر شدم و سخت بیمار گردیدم و در شهرهای روم طبیبی نماند که جدّم او را بر بالین من نیاورد و درمان مرا از وی نخواهد و چون ناامید شد به من گفت: ای نور چشمم! آیا آرزویی در این دنیا داری تا آن را برآورده کنم؟ گفتم: ای پدر بزرگ! همه درها به رویم بسته شده است، اگر شکنجه و زنجیر را از اسیران مسلمانی که در زندان هستند برمیداشتی و آنها را آزاد میکردی امیدوار بودم که مسیح و مادرش شفا و عافیت را به من ارزانی کنند. چون پدربزرگم چنین کرد، اظهار صحّت و عافیت نمودم و
اندکی غذا خوردم. پدربزرگم بسیار خرسند شد و به عزّت و احترام اسیران پرداخت و نیز پس از چهار شب دیگر سرور زنان را در خواب دیدم که به همراه مریم و هزار خدمتکار بهشتی از من دیدار کردند و مریم به من گفت: این سیّده النّساء مادرِ شوهرت، ابومحمد است، من به او در آویختم و گریستم و گلایه کردم که ابومحمد به دیدارم نمیآید. سیّده النّساء فرمود: تا تو مشرک و به دین نصارا باشی فرزندم ابومحمد به دیدار تو نمیآید و این خواهرم مریم است که از دین تو به خداوند تبرّی میجوید و اگر تمایل به رضای خدای تعالی و رضای مسیح و مریم داری و دوست داری که ابومحمد تو را دیدار کند پس بگو: «أشهد أن لا إله الا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله» و چون این کلمات را گفتم: سیّده النّساء مرا در آغوش گرفت و مرا خوشحال نمود و فرمود: اکنون در انتظار دیدار ابومحمد باش که او را نزد تو روانه میسازم. سپس از خواب بیدار شدم و میگفتم: وا شوقاه به دیدار ابو محمد! و چون فردا شب فرا رسید، ابومحمد در خواب به دیدارم آمد و گویا به او گفتم: ای حبیب من! بعد از آنکه همه دل مرا به عشق خود مبتلا کردی، در حقّ من جفا نمودی! و او فرمود: تأخیر من برای شرک تو بود حال که اسلام آوردی هر شب به دیدار تو میآیم تا آنکه خداوند وصال عیانی را میسّر گرداند و از آن زمان تا کنون هرگز دیدار او از من قطع نشده است.
بشر گوید: به او گفتم: چگونه در میان اسیران درآمدی؟ او گفت: یک شب ابومحمد به من گفت: پدربزرگت در فلان روز لشکری به جنگ مسلمانان میفرستد و خود هم به دنبال آنها میرود و بر توست که در لباس خدمتگزاران درآیی و به طور ناشناس از فلان راه بروی و من نیز چنان کردم و طلایهداران سپاه اسلام بر سر ما آمدند و کارم به آنجا رسید که مشاهده کردی و هیچ کس جز تو نمیداند که من دختر پادشاه رومم که خود به اطلاع تو رسانیدم و آن مردی که من در سهم غنیمت او افتادم نامم را پرسید و من آن را پنهان داشتم و گفتم: نامم نرجس است و او گفت: این نام کنیزان است.
گفتم: شگفتا تو رومی هستی امّا به زبان عربی سخن میگویی! گفت: پدربزرگم در آموختن ادبیات به من حریص بود و زن مترجمی را بر من گماشت و هر صبح و شام به نزد من میآمد و به من عربی آموخت تا آنکه زبانم بر آن عادت کرد.
بشر گوید: چون او را به «سرّ من رأی» (سامرا) رسانیدم و بر مولایمان امام هادی(علیهالسلام) وارد شدم، به او فرمود: چگونه خداوند عزت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرافت اهل بیت محمد(صلی الله علیه و آله) را به تو نمایاند؟ گفت: ای فرزند رسول خدا! چیزی را که شما بهتر میدانید چگونه بیان کنم؟ فرمود: من میخواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست میداری، ده هزار درهم، یا بشارتی که در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را.
فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد!
گفت: از چه کسی؟
فرمود: از کسی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری کرد، گفت: از مسیح و جانشین او؟ فرمود: پس مسیح و وصیّ او تو را به چه کسی تزویج کردند؟ گفت: به پسر شما ابومحمد! فرمود: آیا او را میشناسی؟ گفت: از آن شب که به دست مادرش سیّده النّساء اسلام آوردهام شبی نیست که او را نبینم.
امام هادی(علیهالسلام) فرمود: ای کافور! خواهرم حکیمه را فراخوان و چون حکیمه آمد، فرمود: هشدار که اوست! حکیمه او را زمانی طولانی در آغوش کشید و به دیدار او مسرور شد، بعد از آن مولای ما فرمود: ای دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر و فرایض و سنن را به وی بیاموز که او زوجه ابومحمد و مادر قائم(علیهالسلام) است.
گروه دین و اندیشه تبیان
برگرفته از:
ماهنامه موعود شماره 79
شیخ صدوق، کمالالدین، ج 2، ص 132-143.
نوشته شده توسط : موسی مباشری
هنگامی که نرجس در روم بود، خواب های شگفت انگیزی دید. یک بار در خواب، پیامبر عزیز اسلام و عیسای مسیح (علیه السلام) را دید که او را به عقد ازدواج امام حسن عسکری (علیه السلام) در آوردند. وی در خواب دیگری، شگفتی های دیگری دید و به دعوت حضرت فاطمه زهرا(س) مسلمان شد. با این حال، اسلام خود را از خانواده و اطرافیان خویش پنهان می داشت تا آنگاه که میان مسلمانان و رومیان جنگ در گرفت و قیصر به همراه لشکرش روانه جبهه های جنگ شد.
از این پیوند الهی و مبارک، حضرت مهدی(علیه السلام) به صورتی معجزه آسا بدون آنکه آثار حملی در مادرش آشکار باشد یا کسی از آن آگاهی داشته باشد، متولد شد.
چگونگی میلاد
دشمنان اهل بیت (علیه السلام) و حاکمان ستم پیشه اموی و عباسی، بر اساس روایت هایی که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به آنها رسیده بود، از دیرباز می دانستند که شخصی به نام «مهدی» از خاندان پیامبر و دودمان امامان معصوم بر می خیزد و کاخ های ستم را نابود می سازد. از همینرو، پیوسته در کمین بودند چه زمانی، آخرین مولود از نسل امامان شیعه به دنیا خواهد آمد تا او را از بین ببرند.
از زمان امام محمد تقی (علیه السلام)، رفته رفته فشارها و سخت گیری ها بر خاندان پیامبر فزونی گرفت تا در زمان امام حسن عسکری (علیه السلام) به اوج خود رسید. آن حضرت در تمام دوران زندگی خویش در شهر سامرا زیر نظر بود و کوچک ترین رفت و آمد به خانه ایشان از نظر دستگاه خلافت، پنهان نمی ماند.
در چنین شرایطی، طبیعی است که میلاد آخرین حجت حق نمی تواند آشکار باشد. به همین دلیل، تا چند ساعت پیش از میلاد آن حضرت، نزدیک ترین خویشان امام حسن عسکری (علیه السلام) نیز خبر نداشتند که قرار است مولودی در خانه امام به دنیا بیاید و هیچ اثری از حاملگی در مادر آن بزرگوار دیده نمی شد.
روایتی که در این زمینه از حکیمه، دختر بزرگوار امام جواد(علیه السلام) و عمه امام حسن عسکری (علیه السلام) نقل شده، شنیدنی است. شیخ صدوق (م 381 ق.) در کتاب کمال الدین این روایت را چنین گزارش می کند:
ابومحمد حسن بن علی (علیه السلام) به دنبال من فرستاد و فرمود: ای عمه! امشب روزه ات را با ما افطار کن؛ زیرا امشب شب نیمه شعبان است و خداوند در این شب، آن را که حجت او در زمین است، آشکار می سازد. پرسیدم: مادر او کیست؟ فرمود: نرجس. عرض کردم: خدا مرا فدای شما گرداند، به خدا سوگند، در او هیچ اثری از حاملگی نیست! فرمود: موضوع چنین است که می گویم. حکیمه خاتون ادامه می دهد: من [به خانه امام عسکری (علیه السلام)] در آمدم. پس از آنکه سلام کردم و نشستم، نرجس پیش من آمد و در حالی که کفش های مرا از پایم بیرون می آورد، گفت:
ای بانوی من! چگونه شب کردی؟ گفتم: بلکه تو بانوی من و بانوی خاندان منی. سخن مرا انکار کرد و گفت: چه شده است عمه؟ به او گفتم: دختر جان! خداوند ـ تبارک و تعالی ـ در همین شب به تو فرزند پسری عطا می کند که سرور دنیا و آخرت خواهد بود. نرجس از حیا در جای خود نشست. وقتی از نماز عشا فارغ شدم و افطار کردم، به بستر رفتم و خوابیدم. در نیمه های شب برای نماز برخاستم و نمازم را تمام کردم، در حالی که هنوز نرجس خوابیده بود و اثری از زایمان در او نبود. تعقیب نماز را به جای آوردم و خوابیدم، ولی چند لحظه بعد، وحشت زده از خواب بیدار شدم. در این هنگام، نرجس هم برخاست و به نماز ایستاد.
حکیمه می گوید: در همین حال، شک و تردید به سراغ من آمد، ولی ناگهان ابومحمد [امام حسن عسکری](علیه السلام) از همان جا که نشسته بود، ندا برآورد: ای عمه! شتاب مکن که آن امر نزدیک شده است. حکیمه ادامه می دهد: در حال خواندن سوره های «سجده» و «یس» بودم که نرجس با اضطراب از خواب بیدار شد. من با شتاب پیش او رفتم و گفتم: نام خدا بر تو باد، آیا چیزی احساس کردی؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: بر خودت مسلط باش و آرامشت را حفظ کن که این، همان است که به تو گفتم. حکیمه ادامه می دهد: دقایقی کوتاه خواب به سراغ من آمد و در همین زمان بود که حالت زایمان به نرجس دست داد و من به سبب حرکت نوزاد بیدار شدم. جامه را از روی او کنار زدم و دیدم که او اعضای سجده را به زمین گذاشته و در حال سجده است. او را در آغوش گرفتم و با تعجب دیدم که او کاملاً پاکیزه است و از آثار ولادت چیزی بر او نمانده است. در این هنگام، ابومحمد [امام حسن عسکری](علیه السلام) ندا برآورد که: ای عمه! پسرم را نزد من بیاور. نوزاد را به سوی او بردم. آن حضرت دستانش را زیر ران ها و کمر او قرارداد و پاهای او را بر سینه خود گذاشت. آنگاه زبانش را در دهان او کرد و دستانش را بر چشم ها و گوش ها و مفاصل او کشید.... .1
پیام امید و نوید
آنگاه امام حسن عسگری(علیه السلام) خطاب به کودک کرده فرمود: فرزندم سخن بگو. که ناگهان مولود گفت:
اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه .
پس از آن به امامت امیر مؤمنان حضرت علی(علیه السلام) و سایر ائمه معصومین علیهم السلام شهادت داد و چون به نام خود رسید گفت: پروردگارا! وعده مرا قطعی گردان و امر مرا به اتمام رسان و مرا ثابت قدم بدار و زمین را به وسیله من از عدل و داد پر کن. 2 و در بعضی روایات وارد شده که آن حضرت هنگام ولادت این آیه را تلاوت فرمود: وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلی الذینَ استُضْعِفُوا فِی الارضِ و نَجْعَلَهُمْ الوارثینَ.( قصص، آیه 5)
و بدین سان وعده الهی محقق گردید و حضرت بقیة اللّه (عج) از نرجس متولد شد.
پس از تولد حضرت مهدی (علیه السلام)، امام حسن عسکری (علیه السلام) شمار بسیار محدودی از یاران نزدیک خود را از میلاد مهدی موعود آگاه کرد. تعداد دیگری از یاران آن حضرت نیز موفق به دیدار آن مولود خجسته شدند.
نام، کنیه و القاب
نام و کنیه امام عصر(علیه السلام) همان نام و کنیه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) است. در برخی روایات آمده است:تا زمانی که خداوند، زمین را به ظهور او و استقرار دولتش زینت نبخشیده است، بر کسی روا نیست که نام و کنیه آن حضرت را بر زبان جاری سازد.3
بر همین اساس، عده ای از فقیهان، قائل به حرمت نام بردن از آن حضرت به نام واقعی اش شده و عده ای دیگر نیز این امر را مکروه دانسته اند. بیشتر فقیهان، نهی از نام بردن حضرت را خاص زمان غیبت صغرا و شرایطی شمرده اند که بیم خطر جانی برای آن حضرت وجود داشت.4
به دلیل وجود روایات یادشده، شیعیان، آن حضرت را با القاب مختلفی چون: حجّت، قائم، مهدی، خلف صالح، صاحب، صاحب الزّمان، صاحب الدار می نامیدند و در دوران غیبت کوتاه آن امام، ارادتمندان و دوستداران حضرتش با تعبیرهایی چون «ناحیه مقدسه» از ایشان یاد می کردند.5
گروه دین و اندیشه تبیان
1. ر. ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 1، ص 514 ؛ محمد بن محمد بن نعمان مفید، الإرشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد، ج 2، ص 339؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 214؛ محمد بن علی بن حسین صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، صص 432 و 433.
2ـ بحارالانوار، ج51، ص13؛ کمال الدین، ج2، ص428؛ معجم احادیث المهدی(علیه السلام)، ج4، ص352؛ اعلام الوری، ص394؛ ینابیع الموده، ص450، باب 79 با مختصر تفاوتی.
3. إعلام الوری و بأعلام الهدی، ج 2، ص 213.
4. ر.ک: سید محسن امین، سیره معصومان، ترجمه: علی حجتی کرمانی، ج 6 ، صص 263 ـ 261.
5. ر.ک: إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 213.
نوشته شده توسط : موسی مباشری
همه انبیاء و مصلحان الهی, هسته های اصلی نهضت خویش را با آزمایش برگزیده اند; چرا که راه دشوار است و آمیخته با رنجها و بدون داشتن یارانی آب دیده, سرد و گرم چشیده, فداکار و باوفا, نمی توان خطر کرد. یاران بی وفا و نامطمئن, نه تنها حرکت را به جلو نمی برند که آن را به شکست خواهند کشاند.
طالوت, که در روایات, یاران مهدی به یاران او تشبیه شده اند, در نبرد با جالوت, لشکریانش را باتشنگی آزمود. تن پروران و ناشکیبایان نظم را بر هم زدند, حریصانه به آب افتادند, ولی صبور مردان از آن لب تر نکردند. از این راه, روشن شد که گروه نخست ارزش و توان همراهی با طالوت را ندارند و سرانجام, در رویارویی با سپاه دشمن, وحشت آنان را فرا گرفت و از جنگیدن, باز ماندند, ولی گروه دوّم که ایمان فکری و بصیرت واقعی داشتند, همه پیروزی را در اختیار خدا دیدند و صبورانه مقاومت ورزیدند.
یاران مهدی نیز, برای رسیدن به درجه شایستگی همراهی, از غربالهای گونه گون گذر داده می شوند و پس از پیمودن مراحل دشوار, به قله رفیع (نصرت) بالا می روند.
راز نزدیک شدن به امام, نه خویشاوندی, که کامیابی در آزمونهای الهی است. پاره ای از آزمایشها, پیش از قیام صورت می گیرد و پاره ای پس از آن. طولانی شدن غیبت, فتنه ها, فریبندگی ها, افکار باطل, جاه و مقام, جلوه فروشان, محراب داران, دین به دنیا فروشان عالم نمایان و … بسیاری از منتظران را از راه باز می دارند مگر آنان را که خدا راه نماید. عاشقان راستین, چنگ زنندگان به ولایت, جهادگران در راه خدا, مخلصان و بریدگان از دنیای دنی.
امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
دوران غیبت قائم, چنان به درازا خواهد کشید, تا حق در خلوص خود رخ نماید و ایمانهای خالص از ناخالص, جدا شود, کسانی که سرنوشت ناپاک داشته و ترس آن است که به هنگام پیروزی دولت قائم, منافقانه خود را در صف مؤمنان جای
دهند, پیش از قیام مهدی از آن جدا شوند.1
به میزان درجات ایمان و گذر از آزمونها, منتظران متمایز می شوند و به میزان مایه های ایمانی,در یاری امام,بر یکدیگر پیشی می جویند.
به فرموده امام صادق(علیه السلام):
در وقت ظهور, برخی یاران شب در بستر ناپدید می شدند و فردای آن در مکه اند و گروهی, روز در آسمان ره می سپارند.گفتم: فدایت شوم کدام یک ایمانشان بیشتر است؟ فرمود: آن که در آسمان حرکت می کند.2
پس از گرد آمدن نیروها, آزمونها, سخت تر می شود. امام, با آزمونهای جسمی و روانی, باورها را به آزمایش می گذارد. از جمله, همانند طالوت که سپاهیانش را با تشنگی آزمود, یاران امام نیز, با تشنگی امتحان خواهند شد. 3
فراتر از آن, امام بی پروا به باورهای خرافی و عوامانه حمله می برد و معارف به دور از دسترس و پوشانده شده در غبار فراموشی را آشکار می سازد. در این تکانهای فکری, صاحبان بصیرت و معرفت, تزلزلی به خود راه نداده و استوار بر جای می مانند. ولی آنان که در باورهای خود, ناخالصی دارند و اندیشه را از سر چشمه نگرفته اند و به جای شاهراه, به کوره راه رفته اند و در حقانیت امام تردید کرده اند از پیرامون حضرت, پراکنده می شوند. در سخنرانی امام در مسجد کوفه4 تخریب دیوار مسجد پیامبر, تفاوتهای فکری و بینش همراهان به بوته آزمایش در می آید و درجه و رتبه یاران در پیروی فرامین امام ارزیابی می شود.5
کسانی می توانند در رکاب حضرت شمشیر بزنند که اسلام را در همه زوایای زندگی, تجسم بخشند و به روزگار انتظار, زمینه قیام را فراهم آورند که نزدیک شدن به ولی عصر, با تقربی معنوی امکان دارد و امام, به هنگام فراهم آمدن شرایط و وجود یاران توانا و شایسته ظهور خواهد کرد. هر چه شمار مؤمنان مخلص افزایش یابد, جامعه و زمان به امام نزدیک تر می شود.
سید عباس رضوی
گروه دین و اندیشه تبیان
1 . (کمال الدین)/316.
2 . (بحارالانوار), ج52/356.
3 . (الغیبة), نعمانی /316.
4 . (فروع الکافی), کلینی, ج8/167.
5 . (بحارالانوار), ج52/386, به نقل از (سعد السعد) سید بن طاووس.
نوشته شده توسط : موسی مباشری
تحقق اراده الهی
از حادثه مهم و شگفت انگیز مسلمان شدن نرجس خاتون مادر امام دوازدهم و میلاد امام عصر می توان استفاده هایی نمود که به برخی از آنها اشاره می شود.
1ـ نقش زن در این امر مهم که تحولی همه جانبه و بی نظیر توسط حضرت بقیة اللّه الاعظم(عج) در زمان ظهور پدید می آید قابل توجه است. تحول و دگرگونی بسیار سازنده که برای ما چگونگی آن قابل تصور نمی باشد. خداوند متعال برای به وجود آوردن مولودی که منشاء این تحول است، بانوی با کمال و شایسته ای برگزید که در منطقه ای قرار داشت که با جهان اسلام فاصله زیادی دارد. اما خداوند که چنین اراده کرده تمام مقدمات لازم جهت رسیدن این بانو به بیت امامت را فراهم می نماید. زیرا تنها او است که شایستگی دارد مادر امام زمان گردد، و نه غیر او. اهمیت و مقام والای این بانوی بزرگ را می توان از جمله ای که امام هادی(علیه السلام) به بشیر بن سلیمان فرمود درک کرد. آن حضرت هنگامی که تصمیم گرفت او را برای آوردن آن بانوی بزرگ به بغداد بفرستد به وی فرمود: می خواهم تو را به فضیلتی برسانم که بدان وسیله بر سایر شیعیان برتری یابی.1
2ـ نقش حضرت عیسی(علیه السلام) و وصی او شمعون که این امر می تواند در گرایش مسیحیت به حضرت مهدی(عج) و حمایت از آن حضرت و پذیرفتن دعوتش مؤثر باشد. چون آنان با اعتبار اینکه حضرت نرجس از روم و غرب بوده و از نوادگان شمعون محسوب می شود، برای همکاری و یاری مصلح جهانی دارای انگیزه های بیشتری هستند.
3ـ آنچه اراده خداست محقق خواهد شد، زیرا خداوند با مخفی نگه داشتن جریان بارداری مادر حضرت مهدی، او را از گزند دشمنان که در صدد جلوگیری از تولدش بودند حفظ نمود.
گروه دین و اندیشه تبیان
1- کمال الدین ، ص417 ـ 418
نوشته شده توسط : موسی مباشری